شگفتی رستاخیز
 
افشین لطیف‌زاده

 

چند وقت پیش به این موضوع فکر می‌کردم که چه عامل یا عواملی حس شگفتی، بهت و غافلگیری را به‌شکلی مثبت در انسان به‌وجود می‌آورد؟ چرا با دیدن برخی مناظر، شنیدن برخی وقایع و یا دیدن برخی اشخاص به یک‌باره به شگفت می‌آییم؟ عناصر تشکیل‌دهندۀ حیرت و شگفتی چیستند؟ نیز به این موضوع فکر می‌کردم که این عناصر چه درسی برای ما دارند و چگونه به احیای روحانی ما کمک می‌کنند؟ واقعۀ رستاخیز مسیح، گرچه در ذات خود سرشار از شگفتی است، اما همچون سایر شگفتی‌های خلقت دربردارندۀ چنین عناصری است. حال بیایید این عناصر را یک به یک برشمرده، قدری در آن‌ها تأمل کنیم و ببینیم چه برکتی برای ما دارند.

۱- عنصر غافلگیری

جالب است که گرچه عیسای مسیح در هر چهار انجیل به واقعۀ رستاخیز خود اشاره کرده بود، اما گویی هیچ کس انتظار آن را نداشت. همگان بر این باور بودند که تنها با مرگ او سر و کار دارند، اما ناگهان خود را در برابر عیسای زنده یافتند و غافلگیر شدند. آری، زمانی غافلگیر می‌شویم که امری خلاف انتظار روی دهد. زمانی غافلگیر می‌شویم که پیش‌فرض‌ها، حیطۀ آگاهی، توانایی و قدرت کنترل ما نمی‌تواند پاسخگوی "امر تازه" باشد. گویی در فضای شگفتی و غافلگیری هیچ کارشناس و استادی وجود ندارد و همه تازه‌کار و ناشی هستیم. غافلگیری چنان ما را در می‌نوردد که صرفاً با بهت و حیرت نظاره‌گر امر تازه‌ای هستیم که زبان ما قادر به توصیف آن نیست و اگر هم کلامی از دهان‌مان خارج شود، تنها در ستایش این امر حیرت‌انگیز است. در ذات هرآنچه غافلگیر‌کننده است رازی وجود دارد و در رویارویی با یک راز نباید به‌دروغ وانمود کنیم که زیاد می‌دانیم و آن را شناخته‌ایم. عیسای مسیح می‌گوید، کار خدا را باید مثل بچه‌های کوچک دید و پذیرفت (مرقس ۱۰:‏۱۵). عزیزان، ما در جهانی بسر می‌بریم که بر ضد "رمز و راز" قیام کرده است. جهان ما می‌کوشد هر نوع عنصر غافلگیری را با توجیهات منطقی از خود بزداید. برای هر واقعه‌ای باید توضیح و توجیه منطقی و علمی وجود داشته باشد! به‌همین خاطر است که جهان با این نگرش راز‌ستیزانه‌ای که در پیش گرفته، به‌شدت در حال تهی شدن از رازباوری است. شگفتی و حیرت دیگر ما را غافلگیر نمی‌کند. اما برای خدا، امر خلاف انتظار مجالی است تا از این طریق باز به سراغ‌مان آمده، غافلگیرمان کند. رستاخیز عیسی، خدایی را به‌تصویر می‌کشد که عاشق شگفتی و شیفتۀ خلق بهت و حیرت است. او ما را چنان ملاقات خواهد کرد که باز می‌فهمیم چقدر کوچکیم تا دگر بار حمد و حیرت سراسر وجودمان را تسخیر کند.

۲- وجود اشخاص عادی

یکی دیگر از عناصر شگفتی، شخصی است که این شگفتی برای او رخ می‌دهد. گاه فکر می‌کنیم که چون در جهان همیشه صحبت از اشخاص مهم و صاحب‌منصب و به‌اصطلاح "نخبه" است، پس لابد شگفتی نیز بیشتر برای چنین کسانی روی می‌دهد. اما رستاخیز عیسی در این مورد نیز نمایانگر ارزشی خلاف ارزش‌های رایج در‌ جهان است. شاهدانِ واقعه حیرت‌انگیزِ رستاخیز نه افرادی سرشناس و والامقام، بلکه افرادی بسیار عادی و حتی سؤال‌برانگیزند. کسانی که شگفتی قیام را به‌چشم خود دیدند یکی مریم مجدلیه بود که هفت روح ناپاک از او خارج شده بود، و همچنین زنان دیگری که در جامعه مردسالارانه آن روزگار هیچ به‌حساب می‌آمدند.

دوست عزیز، شاید شما هم خود را فردی کوچک و بی‌اهمیت قلمداد می‌کنید؛ شاید فکر می‌کنید افراد بسیار مهم‌تر و بهتر از شما وجود دارند که شایستۀ دیدن اعمال شگفت‌انگیز خدا هستند. ولی خبر خوش برای شما این است که عادی بودن‌، در حاشیه بودن و حتی زیر سؤال بودن از لحاظ اجتماعی، خود دستمایۀ خلق شگفتی است. شگفتی بدون شما ماهیت خود را از دست می‌دهد. عیسی مسیح نخست خود را بر زنان، آن هم زنانی چون مریم مجدلیه، آشکار کرد.

۳- آرام و بی‌سر و صدا بودن واقعه

چقدر عجیب است که می‌بینیم بزرگ‌ترین واقعه تاریخ در غیاب به اصطلاح رسانه‌های گروهی، و بدون تبلیغ و تماشا‌گر اتفاق می‌‌افتد. البته احساس و هیجان در آن موج می‌زند (دویدن، بهت، شادی) ولی واقعه‌ای نیست که بتوان آن را پرطمطراق و پرهیاهو خواند. درست است که در انجیل متی به وقوع زلزله‌ای در ارتباط با قیام مسیح اشاره شده است، ولی متأثران این واقعه تنها چند سرباز رومی بودند که آن‌ها نیز از هوش رفتند. آری، شگفتی در ذات خود نیاز به سادگی و سکوت دارد. به‌محض آنکه وسوسه زرق و برق، هیاهو و جلال و جبروتِ این دنیا بر آن سایه افکند، رنگ می‌بازد. دوست عزیز شاید وقتی به زندگی خود نگاه می‌کنید، اثر پرزرق و برقی از حضور و عمل خدا نمی‌بینید. شاید تصور می‌کنید خدا تنها در برابر نورافکن‌ها و دوربین‌های مجهز تلویزیونی است که حضور پیدا می‌‌کند. شاید وقتی به زندگی آرام و بی‌سر و صدای خود می‌‌نگرید آن را تهی از خدا می‌بینید. اما خبر خوش این است که شگفتی، آرام و بی‌سر و صدا رخ می‌دهد. رستاخیز عیسی لحظات آرام و طبیعی زندگی ما را شگفت‌انگیز می‌گرداند، چرا که خدا براستی در چنین لحظاتی حضور دارد و فعال‌‌تر است.

۴- ترس

ترس واکنش طبیعی ملاقات با عیسای قیام‌کرده است (متی ۲۸:‏۴، ۵ و۱۰؛ مرقس ۱۶:‏۸؛ لوقا ۲۴:‏۵). ما زمانی دچار ترس می‌شویم که نمی‌دانیم چه کنیم؟ وقتی کنترل خود را بر وقایع از دست می‌دهیم، وقتی نوعی از هم‌گسیختگی و گیجی به‌ما دست می‌دهد، وحشت می‌کنیم. اما پادزهر ترس در زندگی، ترس از خدا است. ترس از خدا سبب می‌شود از ترس‌های دیگر آزاد شویم. به یک معنا می‌توان گفت که ترس خدا یعنی باور داشتنِ حضوری دیگر، باور حضوری ماورایی و حقیقی، حضوری بزرگ‌تر از ما، حضوری بزرگ‌تر و فراتر از تمام‌ باورهای ما. دوست عزیز، این حضور را باور کن و آن را به مدد ایمان تجربه نما.

آری، بدون حس شگفتی زندگی ما صرفاً تبدیل به محصولی خودساخته می‌گردد. محصولی که شاید حتی در آن اخلاقیات و پرهیزکاری نیز وجود داشته باشد. اما همۀ آن‌ها در نهایت دستاوردی انسانی است که گرچه تحسین مردم را برمی‌انگیزد، اما عاری از هیجان شگفتی و نیروی حیات است. رستاخیز عیسی سرچشمۀ تمام شگفتی‌هاست. بدون آن گویی زندگی، حتی زندگی روحانی، صرفاً آرایشی است عاری از محتوا. باشد که برکات رستاخیز عیسی، حیات را در ما به مدد روح خدا فزونی بخشد.

تثلیث به زبان ساده
برنامه‌ای از کانون اندیشه مسیحی

The Trinity - A Simple Definition
Click here for PDF version of this article

مقدمه

دوستان گرامی، خدمتتون سلام عرض می‌کنم. بنده آرمان رشدی هستم و خوشحالم که خدا این فرصت رو داد تا در این برنامه با هم به بررسی موضوع تثلیث بپردازیم. تثلیث موضوعی بسیار حساسه و نه فقط مورد قبول غیرمسیحیا نیست، بلکه خود مسیحیا هم اغلب درک درستی از اون ندارن. حتی گاهی اوقات دیده شده که  واعظ‌ها و معلمین هم اونو درست درک نکرده‌ان و ممکنه بعضی‌ها اونو درست تشریح نکنن. بعضی‌ها هم برای اینکه موضوع تثلیث در مقابل موضوع وحدانیت خدا برای مردم منطقی و قابل قبول جلوه کنه، تعلیمات یا تمثیل‌هایی به‌کار می‌برن که خلاف اعقتاد درست مسیحیته.

          به‌خاطر همین، بنده سالها پیش دست به تحقیق گسترده‌ای زدم تا موضوع بحث‌انگیز تثلیث رو اول خودم به‌درستی و با دقت درک کنم و بعد اونو با همون دقت به دیگران هم تعلیم بدم، البته با فیض و تأیید خداوند. پس اونچه که بنده در این برنامه بیان خواهم کرد، اعتقادی‌یه که تمامی فرقه‌های مسیحیت در کتاب‌ها و منابع رسمی‌شون ذکر کرده‌ان. اینها مطلقاً عقاید و تصورات و تعالیم شخصی بنده نیست. اگر به کتاب‌های اصول اعتقادات همه فرقه‌ها و کلیساهای مسیحی، چه کاتولیک، چه ارتودکس، و چه پروتستان مراجعه کنید، به همین اصول خواهید رسید که بنده در این برنامه خدمتتون عرض می‌کنم.

          درضمن، هدف بنده در این برنامه این نیست که تعلیم تثلیث رو ثابت بکنم. هدف من فقط اینه که این آموزه رو با دقت تعلیم بدم، حالا چه منطقی به‌نظر برسه، چه نرسه. پس در تمام مراحل بحث، توجه داشته باشید که تلاش ما این خواهد بود که اونچه رو که کتاب‌مقدس در جاهای مختلف تعلیم داده، جمع‌بندی کنیم و به این نتیجه برسیم که ما مسیحیا واقعاً به چه چیزی اعتقاد داریم. ما نباید باکی داشته باشیم از اینکه اعتقاد ما در باره خدا برای مردم این دنیا منطقی به‌نظر نرسه. اگر بخواهیم دنبال منطق این دنیا بریم، اساساً باید اعتقاد به خدا رو از ریشه بکنیم و بریزیم دور، چون این متأسفانه چیزی‌یه که دنیای مدرن ما تعلیم میده. پس هدف ما اینه که تعلیم کتاب‌مقدس رو درک کنیم و عمیقاً به او پایبند باشیم.

درک محدود عقل انسان

          اولین نکته‌ای که باید از همین آغاز به اون توجه داشته باشیم و در همه مراحل بحث مد نظر قرار بدیم، محدود بودن عقل و ذهن و درک ما به‌عنوان بشره. ما باید خوب به این نکته توجه و دقت داشته باشیم که ما انسانیم و مخلوق و مادی، و می‌خواهیم در باره وجود کسی بحث کنیم که خدا است و خالق و غیرمادی. طبیعی‌یه که باید عجز و ناتوانی خودمون رو دائماً مد نظر داشته باشیم. حتی اگر بحث در مورد تثلیث یعنی خدای سه‌گانه رو کنار بذاریم، باز هم نمی‌تونیم وجود خدا رو درک کنیم، چرا که ما ماده هستیم و او غیرمادی؛ ما محدود در زمان و مکانیم و او نامحدود و نامتناهی. نباید فراموش کنیم که ما انسانها حتی قادر به درک برخی از پدیده‌های طبیعت و عالم مخلوق نیستیم، چه برسه به درک وجود کسی که همه اینها رو آفریده. مثلاً من شخصاً قادر نیستم بزرگی کره زمین رو در ذهنم مجسم کنم. از اون بدتر، قادر نیستم تصور کنم که کره خورشید هزاران بار بزرگتر از زمین ماست. و باز هم از اون بدتر، بنده شخصاً قادر نیستم تجسم کنم که سیاره‌هایی در کهکشانها هست که هزاران بار بزرگتر از خورشید خودمونه. این از پدیده‌های ماکروسکوپیک عالم خلقت. اما من قادر به درک عالم میکروسکوپیک هم نیستم. سالها پیش کتابی می‌خوندم به اسم ”خدا و علم“ نوشته فیلسوف کاتولیک فرانسوی، ژان گیتون، که سالها پیش در ایران چاپ شده بود. در این کتاب میگه که بشر زمانی که اتم رو کشف کرد، فکر کرد که به کوچکترین ذره عالم هستی دست پیدا کرده. اما بعد کشف کردن که خود اتم از ذرات بسیار ریزتری تشکیل شده. باز هم فکر کردن که اینها هم آخرین و کوچکترین ذرات عالم مادی هستن. اما بعد از سالها تحقیق، فیزیکدانها امروزه به این نتیجه رسیدن که کوچکترین ذره عالم مادی که همه چیزها از اون ساخته شده، چیزی‌یه به اسم کوآنتوم که عملاً مادی نیست و نمی‌شه اونو دید یا با میکروسکوپهای هسته‌ای اونو لمس کرد. کوآنتوم که همه چیزهای دور و بر ما و خود ما از اون درست شدیم، فقط یک اثره! عجیب نیست؟ یعنی همه چیزهای سفت و محکمی که دور و بر ما هست، در واقع از هیچ ساخته شده. این نکته فراتر از عقل و درک ما است. از یک طرف، عالم میکروسکوپیک، یعنی ذرات بسیار ریز رو داریم که غیر قابل درکه، و از طرف دیگه، عالم ماکروسکوپیک رو داریم با سیارات و کهکشانهای غول‌آسا که باز هم برامون غیر قابل درکه و در مخیله‌مون نمی‌گنجه.

          خوب، حالا که ما با این مغز ۱۴۰۰ گرمی‌مون، قادر به درک و تجسم عالم مادی‌ای که درش زندگی می‌کنیم نیستیم، چطور می‌تونیم به خودمون اجازه بدیم که در مورد خالق تمام این شگفتی‌ها بحث کنیم و تازه برای او حد و حدود هم قائل بشیم و بگیم که خدا سه‌گانه‌اس یا واحده و باید اینجور باشه یا اونجور. و  اگر نباشه، خلاف منطقه. آیا دقت می‌فرمایید که چنین بحثی چقدر می‌تونه در حق خدا گستاخانه باشه؟ ما چطور می‌تونیم خالق رو بشناسیم، در حالیکه در شناخت عالم مادی خودمون درمونده‌ایم؟

          خوب، حالا حتماً می‌پرسین ”پس تکلیف چیه؟“ بحث ما هم دقیقاً همینه. ما مطلقاً قادر به شناخت خدا نیستیم و نمی‌تونیم هیچ تصوری در باره او داشته باشیم. انسان به‌خودی خود قادر به شناخت خالقش نیست. پس می‌پرسید چه راهی وجود داره. راه اینه که خدا خودش، خودش رو به انسان بشناسونه. و خدا این کار رو در کتاب‌مقدس انجام داده. ما به‌تنهایی قادر به شناخت خدا نیستیم، مگر اینکه خدا با زبان انسانها به‌شکلی خودش رو به ما معرفی کنه. برای همین، درک و شناختی که ما از خدا می‌تونیم داشته باشیم، محدوده به اونچه که در کتاب‌مقدس آشکار شده. پس تلاش برای اینکه مطالب کتاب‌مقدس رو به‌نوعی منطقی بکنیم طوری که منطق ناقص و عقل محدود بشر بتونه درک کنه، کار عبثی‌یه. تنها کاری که باید بکنیم، اینه که در مقابل کلام خدا فروتن بشیم، محدودیت عقل خودمون رو بپذیریم، و ببینیم خدا خودش رو چه شکلی در کتاب‌مقدس به ما شناسونده. و این او کاری‌یه که ما الان به اون خواهیم پرداخت.

وحدانیت خدا

          خدا در کتاب‌مقدس بر انسان آشکار کرده که واحده. یعنی خدایی غیر از او وجود نداره. این حقیقت، هم در عهدعتیق تأکید شده و هم در عهدجدید و اساس مذهب یهود و مسیحیته.

          نکته مهمی که باید تذکر بدیم، اینه که پیش از ظهور دین موسی، تمامی ملل جهان به وجود خدایان مختلف اعتقاد داشتند. هیچ ملتی رو نمی‌شد پیدا کرد که به وجود تنها یک خالق اعتقاد داشته باشه. هر یک از این خدایان، خالق یکی از پدیده‌های طبیعت بود. بعضی از خدایان خالق پدیده‌های خوب و زیبا بودند و بعضی دیگه خالق پدیده‌های بد و زیانبار. اعتقاد به خدایی یگانه برای اولین بار در دین یهود عنوان شد و بعد از آن، به‌دست مسیحیت جهانگیر شد. در قرن اول، وقتی مسیحیان اعتقاد به خدایی واحد رو به رومیهای بت‌پرست عرضه داشتند، رومیها اونها را ملحد، یعنی بی‌خدا نامیدند، چون در نظر رومیهای متمدن، اعتقاد به یک خدا غیر طبیعی بود. در نظر اونها و سایر ملل، طبیعی این بود که هر پدیده زندگی و طبیعت رو به یک خدا نسبت بدن، نه اینکه خدایی واحد آفریدگار همه پدیده‌ها باشه، چه اونهایی که خوب هستند، و چه اونهایی که در نظر ما بد و زیانبارند.

          اما اعتقاد به خدای واحد در دین یهود و مسیحیت به این معنا نبود که این خدای واحد در درون خودش باید بسیط یعنی یکدست و یکپارچه باشه، مثلاً مثل یه تیکه گوشت لخم که هیچ پیه و چربی نداشته باشه. منظور از خدای واحد اینه که فقط یک خالق وجود داره، اما اینکه این خالق واحد در درون خودش چه شکلی‌یه، این امری است که به ما انسانها ربطی نداره، یعنی اینکه ما نمی‌تونیم برای خدا تعیین تکلیف کنیم که در درون خودش چه شکلی باید باشه. باید ببینیم او خودش وحدانیت خودش رو چطور تعریف کرده. و برای این کار باید به کتاب‌مقدس رجوع کنیم.

تثلیث در عهدعتیق

          همونطور که ریشه اعتقاد به خدای واحد رو در عهدعتیق می‌یابیم، ریشه اعتقاد به تثلیث رو هم می‌تونیم در این بخش از کتاب‌مقدس پیدا کنیم. اما نباید فراموش کنیم که کلاً اصول اعتقادی و اخلاقی در عهدعتیق به‌صورت غنچه ظاهر شده و این گل، در عهدجدید کاملاً شکفته می‌شه. برای همین، اعتقاد به تثلیث در عهدعتیق در حالت ابتدایی و به‌صورت غنچۀ نشکفته بیان شده.

          حالا منظور چیه؟ در بخشهای مختلف عهدعتیق اومده که خدای واحد، دیدنی نیست. مثلاً خدا در کتاب خروج، فصل ۳۳، آیه ۲۰، به موسی که اشتیاق داشت جلال خدا رو ببینه، فرمود: ”روی مرا نمی‌توانی دید، زیرا انسان نمی‌تواند مرا ببیند و زنده بماند.“ با اینحال، در رویدادهای مختلف عهدعتیق می‌بینیم که بعضی از انبیا و مردان خدا، انسانی رو می‌دیدن و بعد متوجه می‌شدن که اون شخص، خدا بوده. مثلاً در کتاب پیدایش، فصل ۱۸، می‌بینیم که وقتی ابراهیم بر در خیمه‌اش نشسته بود، سه مرد بر او ظاهر میشن. یکی از این سه مرد گفته شده که خودِ یهوه بوده و اون دو مرد دیگه، فرشته بودن. در ماجرای کشتی گرفتن یعقوب با یک مرد ناشناس، می‌بینیم که یعقوب بعد از این واقعه پی می‌بره که با خدا کشتی گرفته. در چند مورد، ماجراهایی از این دست در عهدعتیق می‌بینیم. حالا اگر این دو واقعیت رو کنار هم بگذاریم، چه نتیجه‌ای می‌گیریم؟ از یک طرف گفته شده که انسان نمی‌تونه خدا رو ببینه، اما از طرف دیگه، خدا گاهی اوقات خودش رو به شکل انسان، بر انبیا و مردان خدا ظاهر کرده. اشعیای نبی هم در فصل ۹ کتاب خودش، پیشگویی می‌کنه که پسری زاده خواهد شد که اسمش ”خدای قدیر“ خواهد بود.

تثلیث در عهدجدید

          اما از عهدعتیق نمی‌تونیم به نتیجه‌ای قطعی و نهایی برسیم. تا اینکه می‌رسیم به عهدجدید. در عهدجدید ماجرا شکلی دیگه به خودش می‌گیره. می‌بینیم که انسانی زاده میشه به اسم عیسای ناصری که در موردش گفته شده که پیش از تولدش هم وجود داشته و نزد خدا بوده و جزئی از وجود خدا بوده. خود او به شاگرداش فرمود که هر که او رو ببینه، خدا رو دیده. پولس رسول او رو ”صورت خدای نادیده“ می‌نامه. او در رساله‌اش به فیلیپیان، فصل دوم، آیات ۶ و ۷ هم در مورد عیسی مسیح فرموده: ”او در صورت خدا بود، اما با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد، لیکن خود را خالی کرده، صورت غلام را پذیرفت.“ از این دست آیات در عهدجدید بسیاره که دیگه فرصت ذکر اونها نیست. اما کلاً در عهدجدید کاملاً آشکار شده که این انسان، یعنی عیسی مسیح، تکه‌ای از وجود خدا بوده. در مورد روح‌القدس هم همین امر ذکر شده. به‌عبارت دیگه، عهدجدید در باره سه شخص صحبت می‌کنه و می‌گه که هر سۀ اونها دارای الوهیت‌اند، یعنی خدای پدر، پسر خدا، و روح‌القدس. پس، حالا از تمام این حرفها چه نتیجه‌ای میشه گرفت؟

اعتقاد به تثلیث

          مسیحیا از همون قرن اول، اعتقاد داشتند که خدای پدر و پسر خدا، عیسی مسیح، و روح‌القدس، هر سه خدا هستند، اما خدای یکی‌یه و سه تا نیست. اما هیچوقت فرصتی پیش نیومده بود که این اعتقاد رو جمع‌بندی کنن و اونو به شکل یک فرمول مدون در بیارن که هم جامع باشه و هم مانع، یعنی هم همه اصول اعتقادی رو در بر بگیره٬ و هم اصول و عقاید نادرست رو رد بکنه. اما وقتی در سال ۳۱۲ میلادی، امپراطور روم مسیحی شد و جفا به کلیسا خاتمه یافت، پدران کلیسا فرصت پیدا کردن به مسائل و مشکلات عقیدتی بپردازن. اتفاقاً در اون زمان، یکی از اسقفان برجسته، به اسم آریوس، این تعلیم رو می‌داد که پسر خدا از ازل وجود نداشته و مخلوق خدای پدره و از خدای پدر پایین‌تره و فقط از این جنبه دارای الوهیته که خدای پدر خواسته او رو در الوهیتش شریک بکنه. این عقیده بلوای بزرگی به پا کرد و بقیه اسقف‌ها تشخیص دادن که باید شورایی بین‌الکلیسایی تشکیل بشه تا یک بار برای همیشه به این مسأله رسیدگی بشه و به اون خاتمه داده بشه. برای همین، در سال ۳۲۵ میلادی، شورایی در شهر نیقیه، واقع در ترکیه امروزی تشکیل شد، و یک بار برای همیشه اعتقادنامه‌ای تصویب شد که به اعتقادنامه نیقیه معروفه و مسأله تثلیث در او به‌روشنی تدوین شد و همه فرقه‌ها و کلیساهای مسیحی هنوز هم به اون اعتقاد دارن. در این شورا بود که برای اولین بار، برای بیان رابطه خدای پدر و پسر خدا و روح‌القدس، اصطلاح ”تثلیث“ به‌کار رفت، یعنی سه‌گانه.

مفهوم تثلیث

          طبق این اعتقادنامه و تعریفی که این شورا از تثلیث ارائه داد، ما مسیحیا به این آموزه اعتقاد داریم: خدا واحده. در وجود این خدای واحد، سه شخص متمایز و جدا وجود داره، به اسم خدای پدر، خدای پسر و خدای روح‌القدس. این سه شخص یا سه اقنوم، یک خدای واحد رو تشکیل می‌دن. خدای واحد از سه شخص متمایز از همدیگه تشکیل شده که هر سه از ذاتی واحد برخوردارن، یعنی اینکه هر سه به یک اندازه خدا هستند. بنده، آرمان رشدی، پدر دو فرزند هستم. این دو فرزند از وجود من‌اند و ذاتشون با من یکی‌یه. یعنی از جنس من هستن، از جنس انسان. به‌نظر شما کدومیکی از ماها، یعنی من و دو فرزندم، بیشتر انسان هستیم؟ خوب، حتماً می‌گید هر سه ما به یک اندازه انسان هستیم و هر سه‌مون از یک ذات یعنی از یک جنس هستیم، ذات انسان. حالا به‌نظر شما کدومیکی از ما بیشتر ”رشدی“ هستیم؟ من یا بچه‌هام؟ خوب، واضحه که از نظر قانون کشور، هر سه ما به یک اندازه ”رشدی“ هستیم. با اینکه من پدر هستم، اما از بچه‌هام نه بیشتر انسانم، و نه بیشتر ”رشدی“. درضمن، هر سه ما یک خانواده رو تشکیل میدیم، خانواده ”رشدی“. مثلاً درسته بگیم که از نظر قانون این کشور، در این مملکت فقط ”یک“ خانواده رشدی وجود داره نه ”سه تا“. اما این به اون معنی نیست که این ”یک“ خانواده واحد، از یک شخص تشکیل شده باشه. در مورد خدا طبق تعریف کتاب‌مقدس هم همین نکته صادقه. ما اعتقاد داریم که یک خدا وجود داره، اما در درون این خدا، سه شخص هست که هر سه به یک اندازه ذات الهی دارن و به یک اندازه ”خدا“ هستند و با هم خدای یگانه رو تشکیل میدن. درضمن، این سه شخص، نه فقط از نظر ذات و از نظر ابدی بودن با هم برابرن، بلکه از نظر اراده هم با هم یکی هستند. یعنی این سه شخص دارای سه اراده متمایز نیستند، بلکه هر سه اراده‌ای واحد دارن. این اراده رو خدای پدر طرح می‌ریزه، و خدای پسر و روح‌القدس اون رو اجرا می‌کنن. برای همینه که ما مسیحیا به خدای واحد سه‌گانه اعتقاد داریم، حالا می‌خواد این امر از نظر ذهن محدود بشری منطقی به‌نظر برسه یا نرسه. این اون چیزی‌یه که در کتاب‌مقدس بر انسان مکشوف شده.

در واقع باید گفت که وحدانیت خدا در کتاب‌مقدس در نقطه مقابل خدایان متعدد بت‌پرستها قرار داره. وقتی کتاب‌مقدس می‌فرماد که خدا واحده، منظورش این نیست که خدا در ذات خودش چه شکلی‌یه، بلکه می‌خواد بگه که فقط یک نظام و یک سیستم تمام پدیده‌ها رو آفریده، نه سیستم‌ها یا خدایانی که با هم سر جنگ دارن و هر کدوم کار خودشون را می‌کنن. اینه معنی وحدانیت در کتاب‌مقدس. وحدانیت خدا در کتاب‌مقدس ربطی به ذات درونی خدا نداره. اونچه که به ذات خدا مربوطه، همین مسأله تثلیثه. وحدانیت خدا به ارتباط خدا با عالم خلقت مربوطه، و تثلیث به ذات خدا اونطور که در درون خودش هست.

سه شخص متمایز

          این خدای واحد که از سه شخص تشکیل شده، قابل تجزیه هم نیست. گرچه این سه شخص از هم متمایزند، اما فقط و فقط با هم خدای واحد رو تشکیل میدن. درضمن، ذات الوهیت فقط و فقط در این سه شخص وجود داره و هیچ موجود دیگه‌ای از ذات الهی برخوردار نیست.

          همینطور باید توجه داشت که پدر شخصیت متمایز خودش رو داره و هیچ وقت به‌صورت پسر یا روح‌القدس ظاهر نمی‌شه. پسر خدا هم شخصیت متمایز خودش رو داره و هیچ وقت تبدیل به پدر یا روح‌القدس نمی‌شه. و روح‌القدس هم همینطور. این سه شخص در عین حال که یک خدای واحد رو تشکیل میدن، اما هیچوقت در هم ادغام نمی‌شن.

          در نتیجه، اعتقاد ما طبق کتاب‌مقدس اینه که خدا واحده اما از سه شخص متمایز تشکیل شده. ما به خدای واحد سه‌گانه اعتقاد داریم، چه این اعتقاد غیر منطقی به‌نظر برسه، چه کفر!

         

نقش‌های مختلف در تثلیث

هر یک از این سه شخص با اینکه از نظر برخورداری از ذات الهی و ابدی با هم برابرند، اما نقش‌هاشون، تا اونجایی که به عالم خلقت مربوط میشه، متفاوته. خدای پدر همونطور که از نام مبارکش پیداست، پدر همه چیزها و همه کسه. در بسیاری از اشارات عهدجدید، وقتی از ”پدر“ نام برده میشه، معمولاً همون کلمه خدا برای او استفاده میشه. خدای پدر در عالم خلقت، نقش ”طراح“ رو داره. طرح آفرینش رو خدای پدر ریخت. خدای پسر ”مجری طرحه“ او طرح خدای پدر رو به اجرا در آورد. برای همینه که یوحنای رسول در انجیل یوحنا، فصل اول، آیه ۳ در مورد پسر خدا می‌فرماد: ”همه چیز به‌واسطۀ او آفریده شد و به‌غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت.“ روح‌القدس هم نگه‌دارنده خلقته. اون بخش از وجود خدا که عالم مخلوق رو باقی نگه می‌داره و موجب قوام نظام هستی و ادامه حیات موجوداته، روح‌القدسه. این رو از همون ابتدای آفرینش می‌بینیم. در کتاب پیدایش، فصل اول، آیه ۲، می‌فرماد که روح خدا سطح آبها رو فرو گرفت. یا مثلاً در مزمور ۱۰۴، آیه ۳۰ می‌فرماد: ”چون روح خود را می‌فرستی، آفریده می‌شوند و روی زمین را تازه می‌گردانی.“

          در امر نجات بشر هم همین امر صادقه. طرح نجات را خدای پدر ریخت. در آیه معروفِ یوحنا ۳:‏۱۶، این نکته کاملاً واضحه. می‌فرماد: ”زیرا خدا (یعنی خدای پدر) جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانه خود را داد...“ مجری طرح نجات بشر، خدای پسره. او از طرف طراح اصلی آمد تا راه رستگاری بشر رو فراهم کنه. و وقتی طرح نجات تکمیل شد، او باز به جای اول خودش بر گشت. اما روح‌القدس رو فرستاد تا طرح نجات رو در زندگی ما پیاده کنه. برای همینه که می‌بینیم در کتاب اعمال رسولان و رسالات رسولان، این همه به نقش روح‌القدس اشاره میشه. پس نتیجه  اینکه خدای پدر، طراحه؛ خدای پسر، مجری طرح؛ و روح‌القدس نگه‌دارنده طرح.

          پس همونطور که توجه فرمودید، اون شخصی که چیزی رو اراده می‌کنه، خدای پدره. برای همینه که در کتاب‌مقدس عنوان او ”پدره“، چون از اوست که همه چیز سرچشمه می‌گیره. خدای پسر اراده پدر رو به اجرا در میاره، و خدای روح‌القدس اون اراده رو پا بر جا نگه می‌داره.

          در اینجا باید به یک نکته بسیار مهم توجه داشته باشیم. با اینکه این سه شخص تثلیث از نظر ذات الهی و ابدیت و اراده با هم برابرن، اما نباید فراموش کرد که پسر خدا هدفش اینه که خدای پدر جلال پیدا کنه. روح‌القدس هم هدفش اینه که مسیح جلال پیدا کنه. پس می‌بینیم که از نظر نقش، سلسله‌مراتبی وجود داره. روح‌القدس مسیح رو جلال میده و به انسان می‌شناسونه تا مسیح هم خدای پدر رو جلال بده و او رو به انسان بشناسونه. باید به این راز در تثلیث خوب توجه داشته باشیم. این نکته باعث روشن شدن خیلی از گفته‌های مسیح در باره خودش، و اشارات به روح‌القدس در عهدجدید میشه.

خدایی که بر انسان ظاهر می‌شود

          در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم که خدای پدر رو هیچکس ندیده و نمی‌تونه ببینه. برای همین یوحنای رسول، در انجیلش، فصل اول، آیه ۱۸، اینطور می‌فرماد: ”خدا را هرگز کسی ندیده است (یعنی خدای پدر رو). پسر یگانه‌ای که در آغوش پدر است، همان او را ظاهر کرد.“ پس اگر همونطور که قبلاً گفتیم، خدا به موسی فرمود که انسان نمی‌تونه او رو ببینه و زنده بمونه، در این ماجرا، ”خدای پدر“ با موسی سخن میگه. خدای پدر نادیدنی است و هیچوقت هم جسم نمی‌شه. اما خدا در همون فصل سی و سوم کتاب خروج، به موسی فرمود که در شکاف صخره‌ای بایسته، تا وقتی او عبور می‌کنه، موسی بتونه پشت سر او رو ببینه. در اینجا، خدای پدر، به پسر خودش اشاره می‌کنه که در مواقعی قابل دیدن بوده. یا مثلاً اگر در کتاب پیدایش اومده که یهوه بر ابراهیم ظاهر شد، این در واقع پسر خدا بود که بر او ظاهر شد، نه خدای پدر، و نه تمامیت خدای واحد، یعنی پدر و پسر و روح‌القدس یکجا.

دقت کاربرد اصطلاحات

          نکته مهم دیگه‌ای که حالا یعنی بعد از تشریح این نکات اصولی می‌تونیم بهش اشاره کنیم، موضوع کاربرد برخی اصطلاحاته. مثلاً بین مسیحیا رواج داره که میگن ”عیسی خداست“ یا میگن ”خدا جسم شد“. باید عرض کنم که این اصطلاح گرچه درسته، اما باید قبول کرد که برای کسانی که با مسأله تثلیث آشنایی ندارن، می‌تونه خیلی گمراه‌کننده باشه. وقتی ما می‌گیم که ”عیسی خداست“ برای شخص ناوارد این توهم ایجاد میشه که منظور ما اینه که ”عیسی تمامیت خدای یگانه‌است“. یا وقتی می‌گیم ”خدا جسم شد“، طرف مقابل فکر می‌کنه که منظور ما اینه که خدای واحد جسم شد و وقتی عیسی مسیح روی زمین بود، خدا دیگه در هیچ جای دیگه وجود نداشت.

          در حالیکه منظور ما از اینکه می‌گیم ”عیسی خداست“، حالا بعد از این توصیفات، می‌دونیم که منظورمون این نیست که عیسی تمامیت خدای واحده، بلکه می‌دونیم که او شخص دوم از سه شخص خدای واحده. وقتی می‌گیم ”عیسی خداست“، گرچه از نظر تعریف تثلیث درسته، اما برای شخص ناوارد سوء تفاهم ایجاد می‌کنه. همین نکته در مورد اصطلاح ”خدا جسم شد“ هم صادقه. اونچه که ما طبق عهدجدید بهش اعتقاد داریم، اینه که فقط پسر خدا، یعنی شخص دوم از سه شخص تثلیث، جسم شد و به زمین اومد، اما خدای پدر و خدای روح‌القدس کماکان در تمامی عالم هستی حضور داشتن و تمامیت خدای واحد در جسم محدود نشده بود. برای مثال، موقع غسل تعمید مولای ما عیسی، وقتی او از آب بیرون اومد، صدای خدای پدر که نادیدنی است، از آسمان شنیده شد که فرمود: ”این است پسر محبوب من که از او خشنودم.“ و همون موقع، روح‌القدس هم به شکل کبوتر بر عیسی نازل شد. پس در همین یک نمونه، می‌بینیم که پسر خدا جسم شده، اما خدای پدر کماکان در آسمانه، و روح‌القدس هم در صحنه حاضره و بر اوضاع تسلط داره. پس باید در کاربرد این اصطلاحات دقت کنیم. جالب اینجا است که در هیچ جای عهدجدید این اصطلاح ”عیسی خداست“ به‌کار نرفته، بلکه در عهدجدید، با دقت تمام، سعی شده هویت و شخصیت خدای پدر و خدای پسر از هم متمایز نگه داشته بشه. مثلاً عیسی هیچوقت نفرمود ”من خدا هستم“، بلکه با دقت می‌فرمود: ”من و پدر یک هستیم“، یعنی اینکه هم پدر هست و هم عیسی، اما این دو از نظر ذات، هر دو خدا هستند. یا مثلاً در یوحنا ۱:‏۱ می‌خونیم که چه با دقت اصطلاحات به‌کار رفته؛ می‌فرماد: ”در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود.“ باز در اینجا می‌بینیم که یوحنای رسول به دو شخصیت اشاره می‌کنه، خدا و کلمه. کلمه نزد خدا بود، یعنی اینکه از ذات او بود. اما درضمن، این کلمه خودش هم خدا بود. حالا که تثلیث رو شرح دادیم، می‌دونیم که منظور این نبوده که کلمه، تمامیت خدای واحد بود. بعد چقدر جالبه که یوحنا در آیه ۱۴ از همین فصل، با دقت چنین می‌فرماد: ”کلمه جسم گردید و در میان ما ساکن شد“. نمی‌گه ”خدا جسم گردید“، بلکه با دقت کامل می‌گه ”کلمه جسم گردید“، یعنی شخص دوم از سه شخص خدای واحد. و بعد موضوع رو در آیه ۱۸ به اوج می‌رسونه و می‌فرماد: ”خدا را هرگز کسی ندیده است (یعنی خدای پدر رو). پسر یگانه‌ای که در آغوش پدر است، همان او را بر ما ظاهر کرد.“ ما خدای پدر رو نمی‌تونیم ببینیم، اما مجری طرح، عیسی مسیح، جسم شد و ذات خدا و محبت او رو در جسم انسانی به ما نشون داد.

          فکر نکنید که این سوء تفاهم فقط برای غیر مسیحیا پیش میاد. در سالهای اخیر، لااقل دو ایماندار قدیمی از من این سؤال رو کردن؛ گفته‌اند: ”مگر عیسی خدا نیست؟“ گفتم: ”خوب، چرا!“ گفتند: ”پس عیسی وقتی دعا می‌کرد، با کی صحبت می‌کرد؟ با خودش؟ یا الکی فیلم بازی می‌کرد تا به شاگرداش نشون بده که باید دعا کنن؟“ من ازشون پرسیدم: ”مگر شما قبل از تعمید، در مورد تثلیث تعلیم ندیدین؟ مگر نمی‌دونین که ما پدر داریم و پسر و روح‌القدس؟“ گفتند: ”چرا.“ من هم در جواب گفتم: ”خوب، وقتی عیسی روی زمین بود، فقط پسر خدا جسم شده بود، اما خدای پدر کماکان در آسمان بود، و عیسی با خدای پدر صحبت می‌کرد!“ هر دوی این افراد به من اینطور گفتن: ”اونقدر از بالای منبر گفتن که خدا جسم شد و عیسی خداست، که ما اصلاً تعلیم تثلیث رو فراموش کرده بودیم و فکر می‌کردیم عیسی تمامیت خدای واحده.“ پس عزیزان، خوبه که ما خودمون رو محدود کنیم به اصطلاحاتی که در عهدجدید به‌کار رفته. اگر عهدجدید می‌گه که ”کلمه“ جسم شد، ما هم همین اصطلاح رو به‌کار ببریم. اگر عهدجدید می‌گه عیسی ”پسر خداست“، ما هم همین اصطلاح رو به‌کار ببریم. اگر هم کسی پرسید ”پسر خدا یعنی چی“، اونموقع می‌تونیم تعلیم تثلیث رو اونطور که بنده از اعتقادنامه‌های کلیسایی شرح دادم، براش توضیح بدیم. خوبه که جلوتر از کتاب‌مقدس ندویم.

تمثیل‌های نادرست در مورد تثلیث

          همونطور که در اوائل برنامه خدمتتون عرض کردم، نه فقط ایمانداران عادی در مورد درک درست و دقیق تثلیث مشکل دارن، اما گاهی اوقات، با نهایت تأسف، معلمین و واعظ‌ها هم طوری تعلیم می‌دن که به این درک نادرست دامن می‌زنه و باعث سوء تفاهم بیشتر میشه. این تعالیم حتی در کتاب‌های معروف هم که در زمینه تثلیث نوشته شده، به چشم می‌خوره. به این ترتیب که معلمین یا نویسنده‌ها تمثیل‌هایی به‌کار می‌برن که تعلیم تثلیث رو کاملاً نادرست تشریح می‌کنه. در این بخش آخر از برنامه‌مون به این تمثیل‌های نادرست می‌پردازیم.

          معروف‌ترین تمثیلی که در مورد تثلیث به‌کار می‌ره، شکل هندسی مثلثه. گفته میشه که همونطور که مثلث واحده، اما از سه ضلع تشکیل شده، خدا هم واحده اما از سه شخص تشکیل شده. اشکال این تمثیل در اینه که هر ضلع مثلث به‌خودی خود مثلث نیست، بلکه فقط یک ”ضلعه“. سه ”ضلع“ روی هم یک مثلث رو تشکیل میدن. اما طبق تعریفی که از تثلیث ارائه دادیم، در تثلیث، هر یک از سه شخص، تماماً و به‌طور کامل خداست، یعنی ذات الهی داره. یعنی هر شخص از تثلیث، خودش به‌تنهایی هم یک مثلثه، نه یک ضلع.

          تمثیل معروف دیگه که به‌نظر خیلی منطقی می‌رسه، مولکول آبه، یعنی ”H2O“. میگن همونطور که مولکول H2O می‌تونه به سه صورت دیده بشه، یعنی آب و بخار و یخ، خدای واحد هم به سه صورت ظاهر میشه، پدر و پسر و روح‌القدس. اشکال این تمثیل در اینه که مولکول آب یعنی H2O، اگر اون رو حرارت بدیم، تبدیل میشه به بخار و اگر اون رو در دمای عادی نگه داریم، تبدیل میشه به آب، و اگر در حرارت زیر صفر نگه داریم، تبدیل میشه به یخ. اما در مورد تثلیث اینطور نیست. یعنی پدر هیچوقت تبدیل به پسر و روح‌القدس نمیشه، و پسر و روح‌القدس هم همینطور. همونطور که گفتیم، گرچه ذات اونها یکی‌یه، اما هیچکدوم تبدیل به اون یکی نمیشه.

         

بعضی‌ اوقات هم شنیده می‌شه که میگن تثلیث مثل یک مَرده. این مرد برای پدرش، پسره، برای فرزندش پدره، و برای همسرش، شوهره. اما مرد همون مرده. مشکل این تمثیل هم دقیقاً همینه. طبق تعریف اصولی از تثلیث، ما خدایی نداریم که گاهی اوقات بصورت پدر ظاهر بشه، گاهی بصورت پسر، و گاهی بصورت روح‌القدس. این سه گرچه از یک ذات برخوردارن، اما از هم متمایزند و شکل‌های متفاوت خدا نیستند.

          بعضی‌ها هم تثلیث رو به تخم مرغ تشبیه می‌کنن. می‌گن که تخم مرغ گرچه واحده، اما از سه بخش تشکیل شده: پوسته و سفیده و زرده. اشکال این تمثیل در اینه که پوسته و سفیده و زرده از سه جنس کاملاً مختلفن و فقط در کنار هم تخم مرغ واحد رو تشکیل میدن. اما در تثلیث اینطور نیست، بلکه هر سه شخص از یک جنس واحدن، اما متمایز از هم و این سه شخص، یک خدای واحد رو تشکیل می‌دن.

          شاید کم‌خطرترین تمثیل، همون تمثیل خانواده باشه که قبلاً عرض کردم. البته گرچه این هم فقط یک تمثیله، اما شاید کمتر خطرناک باشه. طبق این تمثیل که عرض کردم، یک خانواده ”رشدی“ وجود داره، با سه شخص: آرمان که پدره، اریکا که دختره و آرمین که پسره. این سه نفر، هم به یک اندازه رشدی هستند، و هم به یک اندازه انسان. هیچوقت هم تبدیل به یکدیگه نمی‌شن. تصور کنین این خانواده واحد، روزی دنیایی از آدم‌آهنی‌هایی درست کنن که هوشمند باشن، یعنی قادر به فکر کردن باشن، مثل ما انسانها. اونها میدونن که سازنده‌شون واحده، و این سازندۀ واحد رو به اسم ”رشدی“ می‌شناسن. اما نمی‌دونن که این سازنده واحد، از سه شخص تشکیل شده که همه به یک اندازه ”رشدی“ هستن و به یک اندازه ”انسان“. روزی آرمان، یعنی پدر، تصمیم می‌گیره که ”رشدی“ رو به اونها بشناسونه. برای همین پسرش رو به شکل آدم‌آهنی بین اونها می‌فرسته. وقتی پسرم، آرمین، آدم‌آهنی میشه، می‌تونه به ‌اونها بگه که ”هر که مرا دید، پدر را دیده است. من و پدر یکی هستیم“؛ یعنی اینکه چون آرمین هم رشدی‌یه و هم انسان، درسته بگیم که آدم‌آهنی‌ها ”رشدی“ رو دیدن. اما در واقع اونها فقط یکی از سه شخص این خانواده رو دیده‌اند. آدم‌آهنی‌ها می‌تونن بگن که سازنده ما رشدی‌یه، و رشدی انسانه، و ما آرمین رشدی رو دیدیم. ما هم در مورد خدا همین رو می‌تونیم بگیم. پدر و پسر و روح‌القدس، هر سه یک ذات دارن. وقتی ما پسر رو به‌صورت انسان دیدیم، انگار که با ذات خدا آشنا شدیم، و درضمن، پسر رو بطور ملموس دیدیم و لمس کردیم و تعالیم او رو شنیدیم. اما باز اشکال این تمثیل اینه که از نظر انسانی، هر کدوم از این سه شخص در خانواده رشدی، اراده خاص خودشون رو دارن، در حالیکه در تثلیث همیشه اراده خدای پدر انجام میشه.

          خوب، دوستان عزیز، امیدوارم که این توضیحات، مسأله تثلیث رو روشن کرده باشه. در خاتمه باز می‌خوام تأکید کنم که عزیزان، ما انسانیم و خاکی و مخلوق، و به هیچ وجه نمی‌تونیم خدا رو اونطور که در واقعیت هست درک کنیم و باید فروتن بشیم و ضعف خودمون رو اقرار کنیم و خدا رو اونطور که او خودش رو در کتاب‌مقدس آشکار کرده، بپذیریم.           

 

ایمان چگونه ایجاد می شود؟

 

لیکن بدون ایمان تحصیل رضامندی او محال است، زیرا هر که تقرب به خدا جوید، لازم است که ایمان آورد بر اینکه او هست و جویندگان خود را جزا می دهد. عبرانیان 11: 6

 

به قسمت اول این آیه توجه کنید: بدون ایمان تحصیل رضامندی او محال است

رقتی خداوند می خواهد ایمان داشته باشیم بنابراین بخاطر ایمان نیاوردنمان مسئول خواهیم بود. خداوند به ما در کلامش گفته است که بدون ایمان تحصیل رضامندی او محال است و همچنین نیز به ما گفته که چگونه ایمان آوریم. او به ما گفته است که ایمان چگونه بوجود می آید

رومیان 10: 17 لهذا ایمان از شنیدن است و شنیدن از کلام خدا

اگر ما ایمان نداریم این تقصیر خدا نیست، مقصر دانستن خدا برای بی ایمانیمان چیزی جز بهانه آوردن و بی توجهی ما نیست. خداوند راهی مهیا کرده تا همه می توانند ایمان بیاورند

پولس به ما می گوید که ما با ایمان نجات می یابیم (افسسیان 2: 8):  زیرا که محض فیض نجات یافته اید، بوسیله ایمان و این از شما نیست بلکه بخشش خداست

چگونه آن ایمانی را که باعث نجات می شود می تواند یافت؟

ایمان از شنیدن است و شنیدن از کلام خدا

اجازه بدهید قسمتی از کللم خدا را در کتاب رومیان با هم بخوانیم

رومیان 10: 8-10 و13و 14و 17

لکن چه می گوید؟ اینکه " کلام نزد تو و در دهانت و در قلب توست یعنی این کلام ایمان که به آن وعظ می کنیم" . زیرا اگر بزبان خود عیسی خداوند را اعتراف کنی و در دل خود ایمان آوری که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت. چونکه بدل ایمان آورده می شود برای عدالت و بزبان اعتراف می شود بجهت نجات

زیرا هر که نام خداوند را بخواند نجات خواهد یافت. پس چگونه بخواند کسی را مه به او ایمان نیاورده اند؟ و چگونه ایمان آوردند به کسی که خبر او را نشنیده اند؟ لهذا ایمان از شنیدن است و شنیدن از کلام خدا

در اینجا می بینیم که ایمان نجات بخش از شنیدن کلام خدا می آید و حالا با دانستن این مطلب اعمال رسولان 11: 13 و 14 را بخوانید و ارتباط آن را با این آیات دریابیید

و ما را آگاهانید که چطور فرشته ای را در خانه خود دید که ایستاده بوی گفت : کسان به یافا بفرست و شمعون معروف به پطرس را بطلب که با تو سخنانی خواهد گفت که بدانها تو و تمامی اهل خانه تو نجات خواهید یافت

کرنلیوس آدم خوبی بود ولی نجات را نداشت و فرشته نمی توانست انجیل را به او موعظه کند و خبر خوش نجات را به او بدهد (چون فرشته ها برای بشارت انجیل فرستاده نشده اند بلکه این امر وظیفه ایمانداران است) اما فرشته می توانست به کرنلیوس بگوید که چه کسی را بیابد تا از کلام نجات بخش انجیل تعلیم دهد

 

چگونه می توان ایمانی را که باعث شفا می شود یافت؟ دقیقا به همان طریقی که ایمان برای نجات در ما تولید می شود: شنیدن از کلام خدا

اعمال 14: 7-10

و در لستره مردی نشسته بود که پایهایش بی حرکت بود و از شکم مادر، لنگ متولد شده، هرگز راه نرفته بود. چون او سخن پولس را می شنید او بر وی نیک نگریسته، دید که ایمان شفا یافتن دارد. پس به آواز بلند بدو گفت: بر پایهای خود راست بایست، که در ساعت بر جسته ، خرامان گردید

اگر بدون تعمق این قسمت از کلام را بخوانیم شاید بگوییم چه کار شگفت انگیز و عالی پ.لس انجام داد، او آن مرد را شفا داد. اما پولس آن مرد را شفا نداد، آن مرد به این خاطر که پولس یک رسول بود شفا نیافت و نه حتی به این خاطرکه ایمان پولس قوی بود بلکه خود آن مرد ایمان داشت

 

پولس سه کار انجام داد

1 انجیل را موعظه کرد ( آیه 7)   

2- ملاحظه کرد که آن مرد ایمانی را که باعث شفایش می شود دارد (آیه 9)   

3- او مرد را گفت تا ایستاده و راه برود ( آیه 10)     

و آن مرد نیز سه کار انجام داد

 

1- آنچه را که پولس موعظه کرد شنید  (آیه 9)         

2- ایمانی که باعث شفایش میشد را یافت (آیه 9)   

3- بلند شد و راه رفت (آیه10)  

 

این مرد با قدرتی که درپولس داشت شا نیافت بلکه خود شخص ایمان داشت و ایمانش وی را شفا داد. چگونه آن ایمانی را که شفا بخش بود یافت؟ این ایمان از آنچه شنید بوجود آمد، آنچه پولس موعظه کرد شنید. پولس چه چیزی را موعظه کرد؟   پولس انجیل را موعظه کرد (آیه7

شخص مفلوج در لستره ایمان شفا بخش داشت. در مرقس 5: 34 عیسی به زنی که به بیماری خونریزی دچار بود گفت: دختر ایمانت تو را شفا داده است

چگونه آن مرد در لستره آن ایمانی را که باعث شفایش شد یافت؟ از آنچه که شنید

چه چیزی در انجیل هست که باعث می شود شخصی که تمام عمرش فلج بوده شفا یافته و راه برود. پولس وقتی انجیل را بشارت می داد گفت:  زیرا که از انجیل مسیح عار ندارم بلکه قوت خداست، برای نجات هرکس که ایمان آورد.... ( رومیان 1: 16) لغت عبری و یونانی نجات در این آیه به معنای رهایی، امنیت و شفا می باشد

پولس می گوید : من از انجیل مسیح عار ندارم این قدرت خداست برای رهایی، امنیت و شفا

پولس انجیل کامل را موعظه کرد نه قسمتی از آن را

در مورد زنی که بیماری خونریزی داشت با هم صحبت کردیم، کلام خدا در جایهای مختلف در انجیل مرقس باب پنج و لوقا باب هشتم در مورد او سخن می گوید. او تمام دارائی  خود را صرف بهبودش کرده بود و نزد دکترهای زیادی رفته بود ولی نه تنها خوب نشده بود بلکه وضعیت او بدتر می گشت

موقس 5: 27 و 28 می گوید: چون خبر عیسی را بشنید ، میان آن گروه از عقب وی آمده ردای او را لمس نمود، زیرا گفته بود اگر لباس وی را هم لمس کنم، هر آینه شفا یابم

چگونه این زن آن ایمانی را که می تواند شفا دهد یافت؟ از شنیدن ( آیه 27)

گاهی اوقات شاید برای بیماری چنین دعا شود : خداوندا اگر در اراده تو است من شفا بیابم

برخی گمان می برند با این گونه دعا کردن فروتنی خود را نشان می دهند ولی حقیقت این است کخ مسبت به کلام خدا توجهی ندارند، وقتی در دعایت " اگر " بگذاری جوابی نخواهی یافت چون کلام خدا اراده خدا را به ما نشان داده است. اراده او شفا ماست

اگر بیمار هستید با شک و گمان دعا نکنید و وقتی در دعایتان " اگر " باشد نشان می دهد که هنوز شک دارید. خداوند اراده اش را برای ما واضح و آشکار ساخته است. او می خواهد که از بیماریها شفا یافته ، آزاد شویم

متی8: 17 می فرماید: .....او ضعفهای ما را برخود گرفت و مرض های ما را برداشت

 همچنین در اشعیا 35: 4 و 5 و6 می فرماید: به دلهای خائف بگویید : قوی شوید و مترسید اینک خدا شما با انتقام می آید او با عقوبت الهی می آید و شما را نجات خواهد داد. آنگاه چشمان کوران باز خواهد شد و گوشهای کران مفتوح خواهد گردید آنگاه لنگان مثل غزال جست و خیز خواهند نمود و زبان گنگان خواهد سرایید.....

 

تأملاتی در روحانیت

چرا نگران هستید؟

چندی پیش داستانی را شنیدم که برایم خیلی جالب آمد. تعریف می‌کنند‌که دو پرنده بر شاخة درختی نشسته و مردمِ ره‌گذر را مد نظر داشتند و متوجه اضطراب و نگرانی انسان‌ها دربارة امور روزانة زندگی خود شدند. یکی از پرنده‌ها از دیگری می‌پرسد چرا انسان‌ها اینقدر نگرانِ امورِ زندگی خود هستند؟ و دیگری پاسخ می‌دهد که به احتمال زیاد این انسان‌ها آن پدری را که ما داریم ندارند.

البته ما این گفته را در آنچه عیسی مسیح می‌گوید می‌خوانیم: ۲۵ « ... برای زندگی خود نگران نباشید، كه چه بخورید و یا چه بیاشامید و نه برای بدن خود كه چه بپوشید، زیرا زندگی از غذا و بدن از لباس مهمتر است.  ۲۶به پرندگان نگاه كنید: آنها نه می‌كارند، نه درو می‌کنند و نه در انبارها ذخیره می‌کنند، ولی پدر آسمانی شما روزیِ آنها را می‌دهد. مگر ارزش شما به‌ مراتب از آنها بیشتر نیست؟» (متی ۶: ۲۵-۲۶)

راستی آیا به این واقعیت پی برده‌ایم که خالقِ ما خداْ که خلقتِ عظیم خود را با چنین ظرافت و دقت اداره می‌کند و طبق قوانینِ فیزیکی که خود مقرر نموده در کنترل خود دارد، چطور امکان دارد که نیازهای بشر را که اشرفِ مخلوقاتِ خود است برآورده ننماید، در حالیکه روزی پرندگان را به آنها می‌رساند؟ آیا نباید گفته آن پرنده را قبول کنیم که با خدای پدری که روزیِ پرندگان را به آنها می‌رساند آشنائی نداریم؟

آیا مایلید به وعدة خدا در رفعِ نیازهای روزانة زندگی خود اطمینان داشته باشید؟

کلامِ خدا می‌گوید »۶ نگران هیچ چیز نباشید، بلكه همیشه در هر مورد با دعا و مناجات و سپاسگزاری تقاضاهای خود را در پیشگاه خدا ابراز نمایید. ۷و آرامش الهی كه بالاتر از فهم بشر است، دلها و افكار شما را در مسیح عیسی حفظ خواهد كرد « (فیلپیان ۴: ۶-۷)

شرط نگران نبودنْ ایمان داشتن به خدائي است که با بشر توسط عیسی مسیح ارتباط برقرار نموده. بیائید هر موردِ نگران‌کننده را در دعا با شکر و سپاس به حضورِ خدائی که وعده داده است که فکرِ و احساسِ ما را در آرامشِ خود حفظ نماید ببریم و به او اعتماد نمائیم.

خدا حاضر است آرامشِ روح و روان را به آنانی که به او با ایمان به عیسی مسیح رجوع می‌کنند تضمین نماید.

باشد که شما هم دوست عزیز با ایمان به عیسی مسیح که منشاء آرامشِ واقعی است، و می‌تواند این آرامش را به شما عطا نماید، ایمانِ قلبی بیآورید.


در محبت و خدمت مسیح

کشیش ایرج همتی

خواستم بگویم مسیحی هستم...   

حتی وقتی می‌خواهی به آرامی و بی‌ادعا اعلام کنی که مسیحی هستی، انگار تمامی قدرتهای عالم دست به دست هم می‌دهند تا اول به تو و سپس به بقیه ثابت کنند که نه خبری نیست!! تو همان آدم بدبخت و اسیر و گناهکار سابقی با این وصف که تازه ریاکاری را هم به سیاهه نامه پر جلال ضعفها و کاستی‌هایت افزوده‌ای.همه و همه برایت موضع می‌گیرند و تو می‌مانی و مسیح که حمایتت می‌کند اما وقتی اپوزوسیون قوی تر می‌شود و اسامی تازه‌ای مثل دوستان، همکاران، و اسف بارتر اینکه اعضای خانواده‌ات هم به خیل بی‌شمار منتقدین تو می‌پیوندند تا ثابت کنند که تو هیچ نیستی و فقط انسان پر ادعایی هستی که ادای پارسایی را در می‌آوری، شاید خودت هم باورت شود که حق با آنان است و کم کم سر در گریبان خود می‌کنی و در کنج خلوت دلت می‌سوزی و با افکار دردناک مایوس کننده خودت را تغذیه می‌کنی و گاهی اوقات هم از آنجا که زورت به خودت نمی‌رسد و دیواری هم کوتاه تر از دیوار خدا معمولاً یافت نمی‌شود، همه کاسه کوزه‌ها را سر خدا می‌شکنی و شاید کلیسا را به باد انتقاد و شلاق بگیری و هزار و یک مدل توجیه و انتقاد را در درونت روانه رهبران و خادمین نمایی و کاملا سرگشته گردی.اگر خیلی هم روحانی باشی و کمی هم از کتاب مقدس سر در بیاوری به سراغ کتاب مقدس می‌روی و مانند مزمور نویس سر و کارت به مزامیر شکایت و اعتراض مثل مزمور ۸۸ کشیده می‌شود( خدا را شکر که خدا خود فکر اینجا را کرده و به همین دلیل چنین نجواها و حدیث نفسهای تکان دهنده‌ای را در کلام خود برای ما گذاشته است).اما بگذار خیال خودت و خودم و همه را برای همیشه راحت کنیم. بیا یکبار دیگر این اعلانیه " من مسیحی هستم " را برای همه تفسیر کنیم تا دیگر جایی برای تفسیر مجدد باقی نماند پس دوست من منظور تو و من از اینکه می‌گوییم"مسیحی هستم" این است :وقتی می‌گویم مسیحی هستم.... · داد نمی‌زنم که "مقدسم" بلکه زمزمه می‌کنم که " گم شده‌بودم و حال یافت شده‌ و آمرزیده‌گشته‌ام" وقتی می‌گویم مسیحی هستم... · متکبرانه آن را اعلام نمی‌کنم بلکه فقط معترفم که می‌لغزم و نیازمندم تا مسیح هدایتم کند. وقتی می‌گویم مسیحی هستم... · تلاش ندارم تا قدرتم را ثابت کنم بلکه فقط اعتراف می‌کنم که ضعیفم و برای ادامه حیات به قدرت مسیح نیاز دارم. وقتی می‌گویم مسیحی هستم... · به افتخاراتم فخر نمی‌کنم بلکه شکستهای خود را می‌پذیرم و اعلام می‌کنم که نیاز دارم تا خدا رسوایی‌ها و شکستهای مرا بازسازی کند. وقتی می‌گویم مسیحی هستم... · ادعا نمی‌کنم که کاملم بلکه فاش می‌گویم که عریانم ولی با این حال خدا مرا ارزشمند می‌داند و مرا می‌پوشاند. وقتی می‌گویم مسیحی هستم... · هنوز زخم درد را در وجود خود احساس می‌کنم، همان ناله‌هایی که هنوز در سینه من است اما اعلام می‌کنم که بر نام او توکل کرده‌ام. وقتی می‌گویم مسیحی هستم... · منظورم این نیست که از تو پاک تر و مقدس‌ترم بلکه اعتراف دارم که گناهکاری بیش نیستم که فیض نیکوی خدا را دریافت نموده‌است.

حالا خیالمان راحت شد پس با آرامش و فروتنی و دردمندی و پیروزی می‌توانیم بگوییم : من مسیحی هستم.


کیوان
  
"اما آنانی که منتظر خداوند می‌باشند قوت تازه خواهند یافت و مثل عقاب پرواز خواهند کرد. خواهند دوید و خسته نخواهند شد، خواهند خرامید و درمانده نخواهند گردید." اشعیا ۴۰:‏۳۱‏یک عقاب پس از گذشتن از ماههای خوب تغذیه آنهم در مقیاسی کامل، شروع به افزایش وزن می‌نماید، این اضافه وزن مانعی بر توانایی پرواز و یافتن خوراک او می‌شود. سرعت پروازش کاهش می‌یابد و به زودی خسته می‌شود. خدا در درون عقابها راه حلی ذاتی و غریزی درباره این مشکل آفریده است.
عقاب در ارتفاعی بلند پرواز می‌کند و شکافی را در میان صخره‌های کوهستانها می‌یابد، سعی می‌کند تا شکافی را بیابد که دارای پوشش استتار از محیط اطراف بوده و جایی باشد که شبنم صبحگاهی و باران را در خود جمع کند. به محض آنکه عقاب چنین جایی را در شکاف صخره‌ها یافت در آن مستقر می‌شود و شروع به کندن همه پرهای بالهای مربوط به پرواز خود می‌کند! یکی یکی پرها را تا جایی که حتی اگر بخواهد هم دیگر قادر به پرواز کردن نباشد، از بدن خود جدا می‌کند. پس از آن در آن محل می‌ماند، صبر می‌کند...صبر .....و باز صبر تا اینکه دراثر فقدان غذا کاهش وزن می‌دهد و البته در این مدت از تعداد معدود حشراتی که در شکاف صخره پیدا می‌شوند تغذیه می‌کند، در ضمن در طی زمان به آهستگی پرهایش شروع به رشد می‌کنند. زمانی که این دوره سخت به پایان رسید او به وزن متعادل خود رسیده و آماده می‌شود تا دوباره اوج گیرد و پرواز کند.حال با این وزن سبک‌تر، او می‌تواند در ارتفاعی بالاتر و با سرعتی بیشتر پرواز کند و با سرعتی بسیار زیاد بر طعمه‌اش در پایین حمله نماید- همه این موفقیت‌ها به این دلیل است که صبر نمود تا تبدیل و دگرگونی صورت پذیرد و همچنین به این دلیل که او خود را در موقعیتی قرار داد که در آن هیچ انتخاب دیگری وجود نداشت جز اعتماد بر خالق و اینکه دوباره پرهایش رشد خواهد کرد. وه که ما چه خدای شگفت انگیزی را خدمت می‌کنیم! چقدر افکار خدا عظیم است که عقاب را اینگونه آفریده است.
این داستان درباره ما نیز صدق می‌کند. خدا می‌خواهد که ما خود را در موقعیتی قرار دهیم که در آن هیچ انتخابی جز توکل بر او برای فراهم شدن نیازهایمان برای ادامه راه نداشته باشیم. در چنین دوران صبر در خداوند، او نیز ما را از لحاظ ذهنی، روحانی، جسمانی و احساسی تازه می‌‌کند. این دوران صبر می‌تواند دورانی پر چالش برای ما باشد. ما ممکن است بخواهیم از آن فرار کنیم اما نمی‌توانیم. در این شرایط است که ما با تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم تنها می‌مانیم! " به تمامی دل خود بر خداوند توکل نما و بر عقل خود تکیه مکن. در همه راههای خود او را بشناس، و او طریقهایت را راست خواهد گردانید."( امثال ۳:‏۵‏-‏۶‏‏) وقتی این زمان به پایان می‌رسد، ما قوت، امید، استقامت و ایمانی تازه برای به پایان رساندن مسابقه‌ای که در جلوی ما قرا داده‌شده‌ است، بدست خواهیم آورد. چنین باد...

نوشته: روبین کاوالیرترجمه: کیوان سیروس